salam
kheili bahali
movafag bashi
be omide zohore agamon mahdie fateme
bay
ya ali
با درود
ضمن تبريک سال نو شادابي و موفقييت شما را آرزو ميکنم.
بدرود
سلام اقاي سخني سال نو به شما وهمه دوستان تبريك عرض ميكنيم. سال جديدبراي شما سرشار ازموفقيت برايتان ارزومنديم
وازشما بخاطر تبرك تولدم تشكر ميكنم:
باتشكر مدير وبسايت رهگذر غريب
خسته نباشيد جناب دکتر!
دوست عزيز جناب آقاي دکتر سخني سلام
مطلب جالبي را نوشته ايد.اما به نظر من اينکه ما بخواهيم سنت ها و اداب چند هزار ساله ي خود را به فراموشي بسپاريم کار درستي نيست.همانگونه که پس از گذشت چندين صد سال از واقعه عاشورا نمي توان آن را به فراموشي سپرد چيزي را هم که با خون مردم عجين شده است نمي توان سرکوب کرد.حال جاي تاسف اينجاست که چرا مسئولان ما برخلاف مسئولان کشوري چون چين که خود اشاره نموديد کاري براي به نظم انداختن و رسميت دادن اين مراسم نمي کنن.چرا مسئولان مثلا جايي را انتخاب نمي کنن که اين مراسم و جشن ها فقط در يک نقطه از شهر و توسط خود دولت انجام شود.اگر ما واقعا نگران مردم هستيم به جاي تصاوير تلويزيوني و اين همه تبليغات خودمان بايد با مردم همراه شويم و راهنمايي کنيم.در جامعه اي مثل ايران هر چيزي را سرکوب کنيم بدتر مي شود.به اميد آن روزفرا رسيدن سال جديد را نيز خدمت شما و همکاران زحمتکشتان تبريک مي گويم و چه دعا بهتر از اين:گريه ات از سر شوق***خنده ات از ته دل.
سلام
سال نو پيشاپيش مبارك
بهار عاشق بود و زمين معشوق .عشق بي تابي مي آورد و بهار بي تاب بود.زمين اما آرام و سنگين و صبور. زمين هر روز رازي از عشق به بهار مي داد و مي گفت: اين راز را با هيچ کس درميان نگذار.نه با نسيم و نه با پرنده و نه با درخت.راز ها را که برملا کني ، بر باد مي رود و راز بر باد رفته ، رسوايي است. هر دانه رازي بود و هر جوانه رازي.هر قطره باران و هر دانه برف، رازي. و رازها بي قرار برملاشدن بودند و بهار بي قرار برملا کردن. زمين اما مي گفت: هيچ مگو، که خموشي رمز عاشقي است و عاشقي سينه اي فراخ مي خواهد.به فراخي عشق.زمين مي گفت: دم برنياور تا اين سنگ سياه الماس شود و اين خاک تلخ، شکوفه گيلاس.
*** زمستان سرد، زمستان سوز، زمستان سنگين و سالخورده و سخت. و بهار در همه زمستان صبوري آموخت و صبر و سکوت. و چه روزها گذشت و چه هفته ها و چه ماه ها. چه ثانيه ها،سرد و چه ساعت ها، سخت.بي آنکه کسي از بهار بگويد و بي آنکه کسي از بهار بداند. رازها در دل بهار باليدند و بارور شدند و بالا آمدند، و بهار چنان پر شد و چنان لبريز که پوستش ترک برداشت و قلبش هزار پاره شد. زمين مي گفت: رازهاي کوچک و عاشقي هاي ناچيز را ارزش آن نيست که افشا شود.راز بايد عظيم باشد و عاشقي مهيب . و پرده از عاشقي آن زماني بايد برداشت که جهان حيرت کند. و بهار پرده از عاشقي برداشت، آن هنگام که رازش عظيم گشت و عشقش مهيب. و جهان حيرت کرد.