فرشته اي در انتظار من ..............
روزي كودكي خواست به دنيا بيايد.از خدا پرسيد:"به
من گفته اند امروز من را به زمين مي فرستي.اما
چه طور مي توانم آنجا زندگي كنم؟
من خيلي وچك و نا توانم."
خدا گفت :"عزيزم!از ميان همه فرشتگانم يكي از آن ها را براي
تو انتخاب كرده ام او منتظر توست و از تو مراقبت خواهد كرد .
كودك گفت:"اما خدايا! من در بهشت كاري نمي كنم
جز خواندن و خنديدن و همين مرا شاد مي کند."
خدا گفت :"در آنجا فرشته ي تو برايت آواز خواهد خواند و تورا
خواهد خنداد.او تو را شاد خواهد كرد."
كودك گفت:"وقتي مردم حرف مي زنند من زبان آن هارا نمي فهمم،
چه كار كنم؟"
خدا گفت:"فرشته ي تو زيباترين و شيرين ترين حرف هارا به
تو خواهد گفت كه تا به حال نشنيده اي.
او با صبر و حوصله زبان آن هارا به تو ياد خواهد داد ."
كودك گفت:" خدايا وقتي مي خواهم با تو صحبت كنم چه كار
بايد بكنم؟"خدا گفت:"فرشته ي تو دستانت را بالا خواهد برد
و دعا كردن را به تو ياد خواهد دادو من صدايت را خواهم شنيد.
كودك گفت:"شنيدم روي زمين آدمهاي بد هم زندگي مي كنند
كارهاي زشت و ناپسند انجام مي دهندوچه كسي ازمن در برابرآنها
دفاع خواهد كرد؟"
خدا گفت:"فرشته ي تو از تو دفاع خواهد كرد ، حتي اگر جان
او به خطر بيفتد.توازهر چيز ديگري براي وبا ارزش تري."خدا لبخند زد
و ادامه داد:"فرشته ات به تو يادمي دهد چگونه خوب باشي
و خوب زندگي كني و پاك ومنزه به سوي من برگردي
و از نگاه به او خواهي دانست كه من هميشه با توام."
آن گاه صداهايي از زمين به آن ها رسيد و كودك مي دانست وقت رفتن
رسيده است.كودك به خدا گفت:"خدايا حالا كه بايد بروم
مي توني اسم فرشته ام را به من بگويي تا او را بشناسم؟"
و خدا گفت:"نام واقعي فرشته ات مهم نيست
تو او را "مادر"صدا خواهي كرد...............