بخیه و پزشکان دو قلو
آن روز در اورژانس غلغله ای بود . تصا دفی پشت تصادفی، چاقو خورده ،خود کشی، سوختگی، سکته مغزی و قلبی، مسمومیت دارویی،بیماران تمارضی و دهها بیمار دیگر، سهمیه آن روزمان بود. با اینکه دو پزشک بودیم ولی کنترل اورژانس بسیار سخت بوده به همین دلیل مجبور شدیم کارها را بین انترنها واکسترنها و پرستاران تقسیم کنیم . کارها خوب پیش می رفت تا اینکه یک بریدگی کف پا آوردند.به یکی از انترنهای جدید الورود گفتم:آقای دکتر لطفاً در صورت امکان بخیه بیمار را شما بزنید.انترن جوان کمی رنگ باخت و گفت :ببخشید من تا به حال بخیه نزده ام،در صورت امکان اولین بخیه را شما در اتاق عمل بالای سرم باشید و راهنمایی ام کنید.چون تئوری خوب بلدم ولی عملاً تا به حال انجام نداده ام.انترن باهوشی به نظر می رسید ، آنچه را که می گفتم بدرستی و مو به مو انجام می داد تا اینکه بخیه تمام شد.بعد از گذشت یکی دو ساعت یکدفعه از زمین و آسمان بیمار تصادفی و ترومایی به اورژانس سرازیر شد و مثل آتش زیر خاکستر خود را نمایان ساخت.دوباره مجبور شدم از انترنها کمک بخواهم. تمام راهروها و اتاق عمل پر بود از بیمارانی که منتظر بخیه خوردن بودند.به همان انترن قبلی گفتم لطف کن به خاطر شلوغی از یک طرف ، شروع به بخیه زدن بیماران بکن تا کمی اورژانس آرام شود.نمی دانم چه شد که از اتاق عمل بیرون رفتم و تا یک ساعت نتوانستم برگردم.اوضاع کمی آرام شده بود.
.هنگام صرف چای،یکدفعه یادم افتاد که سری به انترن اتاق عمل بزنم و از او به خاطر زحماتش تشکر کنم.صحنه ای را که می دیدم باورم نمی شد.همه بیمارانی را که به انترن سپر ده بودم ، بدون بخیه و در حال ناله و زاری بودند.به هر حال به کمک دیگر انترنها سریع بیماران را بخیه زده و مرخص کردیم.ولی تا آخر شیفت نتوانستم به این سؤال جواب دهم که چطور یک انترن باهوش و کارا نتوانسته بود از عهده کاری که قبلا نیزانجام داده بود بر آید؟ از بخت بد قبل تحویل شیفت دوباره اورژانس وضعیت بحرانی پیدا کرد.دوباره از انترن جوان جهت بخیه زدن کمک خواستم ، ولی این بار با حساسیت تمام او را زیر چشمی زیر نظر داشتم هر چه زمان می گذشت متعجب تر شده و کم مانده بود که شاخ دربیاورم . انترن جوان چنان با ظرافت و سریع بخیه می زد که باورم نمی شد. بالاخره بعد از اتمام کار و تشکر کردن از او نتوانستم خودم را نگه دارم و از آن انترن جوان پرسیدم ، دوست من ببخش یک سؤالی دارم که برایش جوابی پیدا نکردم گفت بفرمایید گفتم از صبح شما را زیر نظر دارم،بخیه صبحی را با اینکه قبلاًنزده بودی براحتی زدی.بخیه های ظهری رانتوانستی جسارتاً حتی یک عدد را بزنی ولی حالا تمام بخیه ها را بدون کمک دیگران زدی،در این چه رازی نهفته است ؟ انترن جوان ابتدا کمی ناراحت شد بعد با لبخند جواب داد ، نگران نباشید به این وضع عادت می کنید . گفتم چطور مگه ؟ جواب داد آخر من یک برادر دو قلو دارم که او نیز یک انترن است و در یک گروهیم.متأسفانه او بر خلاف من دارای شخصیت فوق العاده مضطربی میباشد.آنکه ظهری دیده اید برادرم بوده واز این به بعد سعی خواهم کرد او را از خودم جدا نکنم. تا پایان دوره انترنی تنها شناسه این دو برادرانترن مضطرب بود