گردو بازی کادر پرستاری با بیماران
تهیه وتنظیم:دکتر رحمت سخنی از اورمیه
یادمه قبل از پزشک شدن،در دوران دبیرستان تحت عنوان نیروی داوطلب جوانان هلال احمر در بیمارستان شهید بهشتی ارومیه در زمان های تعطیل و تابستان پرستاری می کردم (به خاطر جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و کمبود شدید کادر پرستاری)،آن روز ها کادر پرستاری وبیماران واقعاً تحت شدید ترین فشارها بودند که خود ناشی از کمبود پرستار،پزشک،حتی پزشک عمومی ،تخت بیمارستانی ونبود انواع تخصص بود.البته مثل امروزها وفور کادر پرستاری لیسانس نبود در کل بیمارستان چند کادر پرستارفوق دیپلم وجود داشت که آنها هم مسئول دفتر پرستاری بودند.به همین دلیل به افرادی مثل من که کارآموز هلال احمر بودند در تیم پرستاری استفاده می نمودند.از فعالیت های روزانه یادداشت برداری می کردم در بخش داخلی احساس عجیبی داشتم تلفات بخش ما نسبت به بخش های دیگر زیاد تر بود و به تبع آن احساس مرگ در بیماران بیشتر احساس می شد.افسردگی و هراس از آینده در چهره اکثر بیماران داخلی به وضوح قابل لمس بود. همیشه دنبال راهی بودم که نوعی این بیماران را شاد نمایم،ولیبه نتیجه نمی رسیدم ،مشورت با دیگر همکاران نیز کمک خاصی در این رابطه به من ننمود. تا اینکه در شب چله که مقداری بادام و گردو نشکسته خریده بودیم فکری به خاطرم رسید چند تا از بیمارانی که مدتها در بخش بستری بودند و با آنها رابطه دوستی برقرارکرده بودم،جمع کرده و به آنها گفتم هربیماری ای دارید فراموش کرده امروز بیایید با هم شادی کنیم .گفتند مارا گرفتی برو بابا کجای بیمارستان را دیده ای که بوی شادی بدهد ولمان کن برو شب چله ات را بگذران. گفتم بیایید با هم گردو بازی کنیم نمی دانم چطور شد یکی از آنها قبول کرد که بازی کنیم .چون یک سالن دراز در بخش داشتیم دو نفری تعدادی گردو در زمین چیدیم وشروع به بازی نمودیم .از سروصدای ما دیگر بیماران به جمع ما پیوستند ،بطوریکه بعد از مدتی اکثر بیمارانبخش در گردو بازی شرکت کردندآن هم با عشق وولع خاصی تا ساعت 3 بامداد. تعدادی از کادر پرستاری آقا نیز در جمع ما حاضر بودند. شادی ،نشاط وخنده در همه موج می زد همه ازیاد برده بودند که در بیمارستان بوده چه بیماری ای دارند.چند بار این موضوع در شب های بعدی تکرار شد .تعدادی از بیماران احساس سلامتی مکردند و حتی با رضایت شخصی مرخص شدند ودیگر به بیمارستان برنگشتند .آن شب ها، شب های به یاد ماندنی بود که مرا در تصمیم گیری برای پزشک شدن در آینده بسیار کمک نمود وبه این اعتقاد رسیدم که درمان بیماران فقط از طریق دارو های شیمیایی نیست بلکه روان بیماران نیز همزمان با جسمشان باید درمان شود که متاًسفانه هم اکنون در بیمارستانهای ما رخ نمی دهد.
http://www.rs272.parsiblog.com/