خاطره دیازپام وریدی وبیمار سمج
نوشته :دکتر رحمت سخنی از اورمیه
تنظیم :فریده گل افشان از اورمیه
در یکی ازروستاها در درمانگاهی پزشک بودم ،روزی یک بیمار آقای حود 50 ساله به خاطر درد اندام به من مراجعه کرد.و بعد از معاینه او مقداری دارو نوشتم وبیمار رفت.بیمار روزهای بعد چندین بار مراجعه کرده مجبور شدم وی را به آزمایشات و گرافی های مختلفی ارجاع بدهم،متأسفانه بیمار به خاطرعدم خوب شدن و علاقه به نوع روش معانیه ام، ول کن معامله نبود به طوری که هر روز قبل باز شدن درمانگاه، جلوی در درمانگاه حاضر می شد.اکثر کادر برایشان سوژه خوبی پیدا شده بود تا سر به سر من بگذارند. تا اینکه روزی مجبور شدم به بیمار دیازپام تجویز کنم.معاون من یک کارشناس بیماریها بود که سالها در جبهه وجنگ فولاد آب دیده شده ،نترس وپرهیکل بود.آن روز به بهیارمان به خاطر وجود بیمار زیاد کمک می کرد وتزریق این بیمار سمج را نیزاوانجام داد. ظهر هنگامی که می خواستیم درمانگاه را تعطیل کنیم سرایدار درمانگاه آمد گفت آقای دکتر اون بیمارکه در اتاق تحت نظر خوابیده را مرخص نمی کنید ؟ گفتم کدام بیمار ؟! مگر بیماری تحت نظر است؟! گفت : آره بابا همان بیمار که همه را کلافه کرده اونه،سریع رفتیم اتاق تحت نظر، دیدیم بله خروپف اون بیمار سمج به آسمان می رود واز صبح به خانه اش نرفته است. ماندیم که چه بکنیم وقت اداری تمام شده بوداین هم خوابیده است. از معاون پرسیدم این چرا این شکلی شده ؟ گفت: من فقط یک دیازپام وریدی زدم که این گونه شد.گفتم مگر وریدی زدی ؟ آخه من نگفتم عضلانی بزن الان خر بیارو باقلای بار کن. حالابا بیمارخوابیده چه باید بکنیم؟ به کمک سرایدارآدرس خانه اش را پیدا کرده وفردی را جهت بردنش به خبر کردیم.دیگر حساب دستمان آمد که فردا روز دیگری خواهد بود و مطمئن بودیم که فردا بیمار باتوپ وتشر خواهد آمد .فردا آن روز دیدیم بله آقا صبح اول وقت دم در درمانگاه است بچه ها گفتند دکتر گاومان زائید،الان که یک بیل به سر هرکداممان بزند.ولی با کمال تعجب بیمار با خودش رویی جلو آمد و پرید دستم را بوسید و گفت آقای دکتر متشکرم واقعاً معجزه کردیدآمده ام از شما ودوستان تشکر کن،چند جعبه سیب برایتان آوردم ،ما که شاخ در آورده بودیم .با احتیاط یکی از همکاران پرسید ببخشید مشکلی پیش آمده ؟ بیمار گفت :نخیر اتفاقا مشکلی که سالها داشتم با آن آمپول معجزه آسایتان به کلی رفع شده دیگر دست و پاهام درد نمیکند از آن روز به بعد درمانگاه ما شد مرکز پیرزنها و پیرمردانی که دهها سال دچار دردهای مختلف عضلانی و استخوانی داشتند ولی با درمانی خوب نشده بودند !! و ما از یک چاه در آمده و در یک چاه دیگری افتادیم و حداقل خوبی آن دیازپام وریدی آن بود که از شر آن بیمارسمج رهائی یافتیم ودر عرض دو سالی که در آن روستا بودم هر ماه چندین قوطی سیب و انگور از باغ و باغچه آن بیمار دیازپام وریدی تمامی کارکنان درمانگاه و خانه های بهداشت نصیبمان گردید .
http://www.rs272.parsiblog.com/