ورود دکترتوحید اشرفی فرزند دیگری ازخطه آذربایجان درآموزش پزشکی
کسی به در چوبی مان می کوبد .حتما ناشناسی اذن دخول میخواهد ، مادرازگوشه حیاط خاکی بسیار بزرگ مان میگوید: پسرم رحمت حتما مهمان غریبی است که وارد نمیشودبرو ببین کیه ؟ با کمی من من کردم میگویم : مادر اکبر به در نزدیکه اون بره ضمنادرماکه همیشه بازه خودش بیاید. مادر صدایش را بلند ترمیکندو ادامه میدهد اکبر خیلی بچه است رحمت پسرم برو دم در ،حتما بنده خدا حاجتی دارد ،نکند نیازمندی باشد و پیش خدا شرمنده بشیم ، زود برو جلوی در ببین کیه؟ ! از بازی دست میکشم ودوان دوان بطرف در میرم ولی کسی را نمی بینم کمی دورتر دوچرخه سواری میبینم که روی دوچرخه اش کیسه ای است پر از کاغذ که با با زن همسایه صبحت میکند. تا مرا دید گفت: پسرم چرا جواب نمیدهید؟ من هاج و واج به او نگاه میکنم و او ادامه میدهد : نامه ای از اصفهان برایتان آوردم بگو از اهالی خانه یکی بیاد تحویلش بگیره ،دوان دوان دادکشیدم :مادرمادر بیا آقایی اومده و برایمان کاغذ نقاشی آورده است !! مادرم که در پختن نان به مادر بزرگم کمک میکرد، زود چادر به سر کرده و گفت : بگو بیایند تومن آلان میایم. مادرم با کمی تاخیر اومد و موقعی که اومد دستش سینی پرمیوه و چای ونان تازه ای بود که مادر بزرگم پخته بود ، روکرد بمن و گفت ایشان آقای پستچی هستند و فرد زحمت کشی هستند. آقای پست چی نامه را داد و با هزار زحمت و تعارف ما چایی و قسمتی ازنان تازه را قبول کرد و رفت . همه بچه های کوچه از قد ونیم قد دورمان جمع شده بودند وبا تعجب به نامه ای که دست مادرم بود نگاه میکردند. کم کم سرو کله زنهای کوچه نیز پیدا شد.بنده خداها اکثرا بیسواد بودند، مادرم نیز اون زمانها فقط سواد خواندن و نوشتن اکابر داشت . مادرم پاکت نامه را باز کرد و با زحمت نامه را کلمه به کلمه برای دهها نفری که در حیاطمان جمع شده بوده و هر کدام یک اتفاقی را از محتوای ندیده و نخوانده نامه !! پیش بینی میکردند ، خواند همه سکوت کرده بودند . نامه از خاله ام که در اصفهان زندگی میکرد بودنامه حاکی از دلتنگی و دوری شان بود. اون موقع ما در ارومیه مرکز آذربایجان غربی زندگی میکردیم .مادرم بنده خدا هرموقع نامه برادر و خواهریش را میدید یا میخواند گریه میکرد مادرم از بچگی یتیم بود و هیچگاه پدرش را ندیده بود به همین دلیل خواهرهایش را بسیار دوست می داشت .کم کم همزمان با مادرم اشک همه همسایه ها از چشمانشان سرازیر شد این اشک ریزان به همه سرایت کرد طوری که همه بچه ها و من نیز نیز شروع کردیم به گریه البته علت گریه را نمیدانستیم .بالاخره احساسات پاک حاضرین باعث گریه ما شده بود .وقتی این خاطره ساده را با امروزبا این همه پیشرفت مقایسه میکنم احساس خوب و مطلوبی پیدا نمی کنم .چرا که با وجود وسیله ای بنام اینترنت با هزاران کیلومتر در عرض چند ثانیه ارتباط برقرار میکینم ولی نمیدانم چراحتی لحظه ای دچار احساساتی پاکی مثل سالها قبل نمیشویم واقعا نمیدانم چرا؟. ولی این دلیل نمیشود فواید بسیار عالی پیشرفتهای جامعه کنونی را مد نظر قرار ندهیم دشمن پشت درهایمان کمین کرده و اکثر مرزهای میهن اسلامیمان مملو از دشمنان قسم خورده این مرزوبوم هست .بسیار ساده اندیشی هست که پیشرفت را دشمن به خانه هایمان بیاورد ولی به منافع ما طمع نداشته باشد ما فرزندان ایران اسلامی مخصوصا آذربایجان باید از همین وسایل ارتباطی دشمن را پشت خاکریز از بین ببریم واز چیزی نهراسیم بسیار حسودان وناآگاهنی هستند که به کار مامیخندندو به خاطر بیسوادی و جهل زخمهای جانکاه در بدنمایان گذاشته و خواهند گذاشت به کوری دشمن و افراد منافق در عرصه علم و دانش بپا خاسته و محکم خواهیم ایستاد.امروز که سایت فوق را طراحی میکنم بعد از ظهر پنج شنبه هست از خوانندگان محترم درخواست میکنم در صورت امکان به روح والدین شهیدم شهیده خانم جملیه رمضان شیخ سرمست و شهید محمد سخنی فاتحه ای بفرستید.اما اصل موضوع بعد این کلمات نسبتا طولانی ،معرفی فرزند آگاه دیگری از خطه همیشه سبز و قهرمان پرور آذربایجان غربی از شهرستان تاریخی سلماس بنام آقای دکتر توحید اشرفی است که به حق فردی با سواد بوده واز این به بعد مدیریت سایت زیر بعهده ایشان خواهد بود .ورود این پزشک مسلمان دانشمند را به عرصه آموزش و مشاوره پزشکی از طریق اینترنت را به تمام علاقمندان کشورعزیز ایران اسلامی را تبریک گفته و ازخداوند متعال سعادت و عاقبت بخیری برای ایشان و سلامتی و شفا را برای تمام بیماران دنیا را خواستارم .
با سپاس دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه طراح سایت